باید تیکش بزنم.

  • دیدن چند تا عدد به جای صفر جلوی بیمارستان :

 

لبه ی دنیا که وایساده باشی دیگه مهم نیست قبلا چه آدمی بودی. مهم نیست چند دفعه مقابل دیگران خجالت زده شدی یا کار اشتباهی در حقشون انجام دادی.فقط دوتا انتخاب داری. قلبت اشتیاقش برای بقا رو بهت نشون میده ، توی سینه ت میکوبه و فریاد میکشه. به پایین که نگاه میکنی نمیدونی حرف کی رو باور کنی. غریزه ت برای زنده موندن یا فکر نبودن؟ (خلاصه ش اینه که الان لبه ی دنیا ام و مهم نیست پست خداحافظی خیلی قبل تر نوشته شده.)

داشتم دونه دونه اپ های گوشیم و حذف می کردم و آیکون بلاگیکس رو اخر سر دیدم. چی شد که دوباره نصبش کردم؟ برای زنده موندن. امشب فقط پفک و آب هندونه باقی می مونه ، با حسرت به میز های مرتب و سکوت بچه ها نگاه می کنم و حتی نمیدونم که این ی حسرته یا نه. 

از حسرت پرم ، همه چی به تابستون سال بعد بستگی داره. تابستونه کوتاهه و ما امسال کنار هم نموندیم ، دوستای غریبه ، کارای جدید ، اینطوری گذشت.اما سال بعد ، اون نسخه ی واقعی از من لبخند میزنه. 

قول میدم که مرداد ۱۴۰۳ کسی که توی آینه میبینم خودم باشم:)